فکر میکردم مبارزه گریزی در خون ام باشد. معمولا ترجیح میدهم به جای جنگیدن صادقانه مذاکره و معامله کنم! به مادر گفتم از اینکه ضعیف هستم خیلی ناراحت ام! خندید و گفت آنقدر قوی به دنیا آمده ای که برای بقا قدرت داشته باشی!
تعریف کرد که وقتی به دنیا آمده بودم از حمام کردن من میترسیده. در اولین جلسه معاینه دکتر موضوع را فهمیده و صورتم را از پشت محکم توی ظرف آب نگه داشته و حسابی در آب فشار داده و من برای آزاد کردن سر ام حسابی دست و پا زده ام و نهایتا هم کله ام را سُر داده ام و از زیر دست دکتر بیرون کشیده ام!
البته به دکترم مشکوک شدم! ولی از اینکه مثل همه موجودات فطرتا برای زنده ماندن جنگیده ام خیلی خوشم آمد!
فکر کنم مامان داشته سکته میکرده!