خانه عناوین مطالب تماس با من

keep calm

keep calm

پیوندها

  • سیاهچال
  • گیس

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • برای اینهمه کار به یه ذهن آروم و برنامه ریزی و امید احتباج هست!
  • [ بدون عنوان ]
  • آه ای بروکراسی عزیز کجایی؟
  • بعضی وقتها شرافت در رها کردنه!
  • پ.ن 2: آیا من یک احمق با ذهنی وسواسی هستم؟
  • "گیریم ربط علّی وار نداشت! ربط علی وار که داشت!"*
  • خوبست گاهی سوار اتوبوس نشوم!
  • و برای لحظه کسوف و نجات!
  • یکی بگه آخه به مردم چه که اینها را مینویسی!
  • ولی الان چنان داستان را با شوق تعریف میکند انگار دخترش مدال المپیک را شکار کرده!

بایگانی

  • فروردین 1395 1
  • آبان 1394 5
  • مهر 1394 11
  • شهریور 1394 2

جستجو


آمار : 1665 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • برای اینهمه کار به یه ذهن آروم و برنامه ریزی و امید احتباج هست! یکشنبه 29 فروردین 1395 14:48
    خوب خیلی وقت بود نبودم! خیلی کار ها کردم. کمی به اوضاع مالی ام سر و سامون دادم. چند تا کتاب خوب خوندم. چند تا دوست قدیمی رو دوباره پیدا کردم. یه جشن تولد گرفتم. ...خوب مهم هاش همینها بود. حالا یک دشمن دارم که باید حتما از بین ببرمش! (کارم رو شروع کردم و امیدوارم آخرهاش باشه) یک ترس از رانندگی دارم که باید بهش غلبه...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 27 آبان 1394 17:31
    سر مرد فریاد میکشید! یه کلمه دیگه حرف بزنی میگم به عنوان کارچاق کن دستبند بزنند ببرندت؛ وقتی مدیر هست معاون چیکاره است که حرف بزنه؛ اسمت تو روزنامه شرکت هست که هست؛ و .... چند روز پیش هم کس دیگه ای نمونه اش رو دیده بود . تو یه میلیارد ساختمون ساختی یه ملیون به همسایه نمیخواهی بدی؟ رسید دولتی داری که داری. دوباره پول...
  • آه ای بروکراسی عزیز کجایی؟ چهارشنبه 13 آبان 1394 11:11
    سه روزه دو تا وکیل و یه رییس و یه منشی مچل ورود اطلاعات یه برگ کاغذ تو سایت فلان اداره هستند که ثبت الکترونیکی اجباری و ...داره! پدرمون در اومده! هر بار به مرحله بارگگگگگگگگگگگگذاری میرسه 45 دیقه طول میده بعد همه اطلاعات میپره. اعصاب ندارم از دستشون. میدونم وقتی فرم الکترونیکی رو کپی بگیرم ببرم اداره ، تازه اصل مشکلات...
  • بعضی وقتها شرافت در رها کردنه! یکشنبه 10 آبان 1394 18:57
    ... منشین اما با من منشین تکیه بر من مکن ای پرده طناز حریر که شراری شده ام! پوپکم آهوکم گرگ هاری شده ام!
  • پ.ن 2: آیا من یک احمق با ذهنی وسواسی هستم؟ شنبه 9 آبان 1394 10:34
    یا شیخ مسئلهٌ! دختری که در کافه ای ظرف میشوید در حالی که میداند کافه چی برای برخی مشتریان غیر از قهوه چیز های دیگری هم سرو میکند،آیا حقوقش حلال است؟ آیا حقوق زنی که در خانه یک رباخوار نظافت و آشپزی میکند حلال است؟ وقتی در یک سیستم عریض و طویل غیر قابل کنترل مشغول به کار هستید که میدانید ممکن است هر لحظه در هر گوشه آن...
  • "گیریم ربط علّی وار نداشت! ربط علی وار که داشت!"* جمعه 1 آبان 1394 10:39
    روضه خوان گفته 15 دقیقه از وقت منبرسید الشهدارا به او اختصاص خواهد داد.میگفت فوتش حد اقل صد هیئت عزادار را یتیم کرده است.هیئت عزاداری خودش سیزده هزار سینه زن دارد که هرساله با تهدید دیگران برگزار میشو و مسئولین حراست هیئت چندین بار افراد خرابکار را که قصد جان مردم را داشتند پیدا کرده اند! میگفت شوق و مهارت خاصی در...
  • خوبست گاهی سوار اتوبوس نشوم! چهارشنبه 29 مهر 1394 20:29
    بی حال نبودم. عصبانی هم نبودم. خسته هم نبودم. ولی نمیدانم چرا سوار اتوبوس نشدم و از وسط بلوار پر دار و درخت پیاده راه افتادم به سمت خانه. در راه به چه فکر میکردم؟ ممم! آهان به اینکه آن قرارداد را که امروز صحبت اش بود چطور میشود تنظیم کرد که هم سازنده نتواند شکایت کند، هم فروشنده به خواسته اش برسد و قضیه زود جمع و جور...
  • و برای لحظه کسوف و نجات! سه‌شنبه 28 مهر 1394 10:15
    کاش میشد هر چند وقت یکبار یک نفر بیاید و کلید آف افکار آدم را بزند. حد اقل یک نفس بکشیم! در بخشی از کتاب " من گنجشک نیستم" پزشک بخش روانی سعی میکند به بیماران بخش توضیح دهد که چطور افکار آشفته شان به تسلسل دچارشده و حین توضیح معلوم میشود که ذهن خودش دچار تسلسل افکار متسلسل بیماران شده و خودش از همه بیمار تر...
  • یکی بگه آخه به مردم چه که اینها را مینویسی! شنبه 25 مهر 1394 10:29
    از بچگی شامه تیزی داشتم! نه اینکه مانند سگ های شکاری تکه ای پارچه بو کنم و بعد راه بیفتم به دنبال ردیابی قاتل و مدرک و ...! فی المثل هر وقت در آشپزخانه کسی در یخچال را باز میکرد من در اتاق خودم متوجه بوی آن میشدم. یا اینکه همیشه چند ساعت قبل از بارش برف و بارون بوی آن را حس میکردم. هر روز عصر که از مدرسه به خانه...
  • ولی الان چنان داستان را با شوق تعریف میکند انگار دخترش مدال المپیک را شکار کرده! چهارشنبه 22 مهر 1394 14:31
    فکر میکردم مبارزه گریزی در خون ام باشد. معمولا ترجیح میدهم به جای جنگیدن صادقانه مذاکره و معامله کنم! به مادر گفتم از اینکه ضعیف هستم خیلی ناراحت ام! خندید و گفت آنقدر قوی به دنیا آمده ای که برای بقا قدرت داشته باشی! تعریف کرد که وقتی به دنیا آمده بودم از حمام کردن من میترسیده. در اولین جلسه معاینه دکتر موضوع را...
  • خدا رو شکر که غریبه اینجا نیست! دوشنبه 20 مهر 1394 15:15
    اگه کسی بهتون بگه: "دو تا خبر برات دارم. یکیش بد. یکیش خوب. کدومو اول بگم؟" چه جوابی باید بهش بدهید؟ برای بررسی اول باید به هر خبری امتیاز بدهیم. فرض میکنیم شدت بدی و خوبی هر دو خبر به یک اندازه باشه و تفاوت فقط در بار مثبت و منفی دو خبر باشد. مثلا خبر خوب 50+ و خبر بد 50- امتیاز در خوشحالی شما دارند. حالا...
  • در حال حاضر بلاتکلیفی را ترجیح میدهم! شنبه 18 مهر 1394 15:13
    همه باید هدفی یا حد اقل امیدی در زندگی داشته باشند که هر روز صبح بیدار شوند. سر کار و درس و زندگی بروند. سختی ها را تحمل کنند. با دیگران دعوا کنند یا دوست شوند. خوشی هایشان معنی داشته باشد! اگر هدفتان را از دست بدهید هیچ دلیلی برای ادامه زندگی نمیماند. یا باید هدف جدیدی پیدا کنید یا سرتان را با سرگرمی های زندگی شلوغ...
  • میگفت گنداب که دیگه کادو کردن نداره! چهارشنبه 15 مهر 1394 11:47
    خانم بین 35 تا 40 میزد! قد بلند و چهارشانه. با مانتو شلوار سورمه ای فیت و مقنعه کراواتی. از اتوشویی در اومده! از عینک دودی و کرم ضد آفتاب و استایل راه رفتن و مرتبی دستهاش فکر میکنم از اون زنهایی بود که به سلامتیشون میرسند. ته آرایش اداری رسمی هم داشت! وقتی تاکسی آمد زد وسط صف و نوبت بقیه را ندید گرفت! یاد معلم ادبیات...
  • همه چیز بلاخره به تعادل میرسد چهارشنبه 15 مهر 1394 11:38
    مامور مترو را دیدم که داشت از دستفروش خرید میکرد! عاشق آدام اسمیت بودم عاشق ترشدم!
  • من اینها را جزء دعاهای مستجاب نشده با خدا حساب میکنم که باید هزار هزار برابر در آن دنیا پاداش داشته باشد! دوشنبه 13 مهر 1394 21:50
    هروقت از کسی بدم بیاید دعا میکنم که خداوند شر اش را از سر من بردارد. نمیدانم چرا همیشه بلا فاصله بعد از دعای من عزادار میشود! پدری مادری بچه ای کسی میمیرد! البته من مسئولیتش را قبول نمیکنم ! به من چه! مرگ دست خداست و من هم که هیچ وقت برای مرگ کسی دعا نمیکنم. ولی حالا که قرار است مرگ به خانه شان سر بزند چرا خودش را...
  • در آخر الزمان حفظ ایمان مانند حفظ ذغال گداخته در دست است! یکشنبه 12 مهر 1394 13:35
    شنیدم که یکی از همکاران قدیمی وکیل پرونده ای پر حاشیه شده است. بسیار آشفته شدم. رابطه مان بیشتر سیئه بود تا حسنه! خودش اینطور میخواست وگرنه من معمولا به دنبال روابط صلح آمیز هستم. ولی با اینحال بسیار نگرانش شدم. اینطور پرونده ها منجلابی از تخلف و اشتباه هستند که غیر از خود آدمها هیچ کس نمیفهمد چه کسی چقدر قصور کرده...
  • کتاب مانند آب خنکیست که فقط باید وقت تشنگی بنوشی تا دلچسب و گوارا باشد! شنبه 11 مهر 1394 14:49
    یکی از دوستان راجع به کتابی پرسید که خوانده ام یا نه و اینکه چطور کتابیست و .... خوانده بودم. کمی برایش تعریف کردم. موقع تعریف کردن مجبور شدم به داستان فکر کنم. بعضی از بخشها در ذهنم کمرنگ بود. سال 82 خوانده بودمش! 12 سال مثل برق و باد گذشته بود! حس کردم دیگر درباره درکم از کتاب مطمئن نیستم. شاید هم دوباره دلم برایش...
  • انتخاباتات- جانستان کابلستان دوشنبه 30 شهریور 1394 23:01
    به طور کاملا اتفاقی خواندم ش ! راجع به آخرین انتخابات افغانستان است با جغرافیای ویژه اش ! شاید استراتژیک ترین جغرافیای اقتصادی امروز و آینده جهان ! به مردم اش فکر میکنم که سهمی از این سفره پر نعمت ندارند و برای کار به کشورهای دیگر میروند! گویا این قاعده بازیست که هرجایی که منافع سرشاری باشد فساد خودش را با اولین پرواز...
  • keep calm and be literate دوشنبه 30 شهریور 1394 22:54
    کوچ کردم به اینجا. "not out of love but out of necessity"! بلاگفا وبلاگ قبلی را پراند و یک نفر هم از آسمان خودش را رساند و وبلاگم را با آن اسم زیبا غصب کرد و حالا هم یک مجله تفریحی شده و لابد به زودی شلوغ میشود و فروخته میشود! حیف شد اسمش را دوست داشم! امشب شب هشتم ذیحجه است. بسم الله!